به گزارش مشرق، سید مجتبی مومنی از فعالان فرهنگی این روزها در اورژانس بیمارستان امام خمینی تهران به بیماران کرونایی خدمات پزشکی ارائه می کند. آنچه در ادامه می خوانید، روایتی از اوست...
یک هفتهی سخت!
روز نهم اسفند؛ تیتر خبر این بود: «هفته سختی پیش رویمان قرار دارد.» این خبر از حضور وزیر محترم بهداشت در جمع خبرنگاران منتشر شد. در توضیحات خبر آمده بود: «پیک اصلی بیماری کرونا در روزهای آینده است. ما هنوز به دوره اوج نرسیدیم.» این هفته همان هفتهای بود که قرار بود از شنبهاش همه چیز عادی شود.
در همین زمان بود که وقتی صحبت در مورد کرونا بود از مرتضی در مورد وضعیت بیمارستان پرسیدم. مرتضی یکی از دوستان خیلی نزدیک و از پزشکان فوقتخصص در بیمارستان امام خمینی (ره) است. از گزینههایی که عموما ادعایی ندارد و با وجود تخصص خاصی که دارد خیلی خاکی و دوست داشتنی است.
مرتضی میگفت: این روزها به علت کمبود نیروی درمانی با مشکلاتی مواجه شدهاند.
همان وقت بود که به نظرم آمد شاید بتوانم در فعالیتهای درمانی کمکی برسانم؛ اما در این نوع امداد رسانی که شبیه هیچکدام از قبلیها [زلزله کرمانشاه و سیل خوزستان و...] نبود؛ کاری از دستم بر نمیآمد.
این نوع کمک به صورت خاص، تخصص علمی میخواست. اما کارشناسی مدیریت فرهنگی و مقادیری واحد مهندسی مکانیک سیالات و خبرنگاری هیچ دردی از بیماران درمان نمیکرد.
تنها سابقهای که شاید میتوانست به کارم بیاید؛ دوره امدادگری بود که گذرانده بودم. ماجرا را با مرتضی در میان گذاشتم؛ گفت: در بین پزشکان و دانشجویان تخصص(رزیدنتها) اطلاعیهای منتشر شده است که کسانی تمایل به همکاری داوطلبانه پزشکی دارند؛ میتوانند به قسمت داوطلبان مراجعه کنند؛ اما در مورد نیروهای امدادگر که چیزی شبیه پرستارها بشوند؛ اطلاعاتی ندارم.
قرار شد بپرسد؛ خدا خیرش دهد، پیگیریاش نتیجه داد. همکاری رئیس پایِکار و کم شدن ساعت کاری روزانه هم گزینههای همزمان و خوبی بودند که به یک شیفت ثابت عصر خالی برسیم.
قرار شد با گواهی دوره امداد و یک درخواست فعالیت داوطلبانه خودم را به بیمارستان معرفی کنم. فعالیت کرونا در بیمارستان امام در سه سایت درمانگاه [اورژانس تنفس] عفونی ، بخش بستری و تریاژ انجام میشد. طبیعتا با توجه به وضعیتم به درد بخش بستری نمیخوردم.
خودم را به بیمارستان معرفی کردم قرار اول با خانم دکتر حسننژاد فوق تخصص بیماریهای عفونی و به نحوی استاد ارشد درمانگاه بود. ضمن تشکر زیاد پیشنهادش این بود که در همان درمانگاه از همان روز اول مشغول شوم.
«مگه از جونت سیر شدی؟»
فردای آن روز پیگیری مراحل اداری تمام شد، از تایید گواهی امداد توسط معاونت درمان تا مجوز دفتر پرستاری برای ورود و خروجم به درمانگاه تنفس[اورژانس کرونا]. قرار شد تا رسیدن نامه به صورت اداری، خودم را به اورژانس معرفی کنم.
راهروی منتهی به اورژانس برچسب فِلِشهای آبی روی کاغذ زرد داشت. [از هر کدام از درهای ورودی بیمارستان که وارد میشدی با این برچسبها بالاخره به همینجا میرسیدی.] هر چه بیشتر به ورودی درمانگاه نزدیک میشدم تعداد آدمهایی که ماسک زده و با حال نزار به آن سمت میرفتند و یا میآمدند بیشتر میشد و سوالی که توی ذهنم تکرار میشد؟ همه این افراد کرونایی اند؟
هر چه به در سالن نزدیک میشدم بیشتر ته دلم خالی و هیجانم بیشتر و بیشتر میشد.
به در ورودی رسیدم کسی که بیمارها را به نوبت برای ورود به سالن بعدی هماهنگ میکرد، با عصبانیت و کلافگی گفت: «آقا کجا داری میری؟»
جوان، علاوه بر گان آبی، شلوار هم پوشیده بود، دو تا ماسک[از همان سادهها که معروف به ماسک جراحی است] روی صورتش بود و یک عینک محافظ برای چشمهایش.
گفتم: «ببخشید. با خانم دکتر حسننژاد قرار داشتم، اینجان؟»
- بله استاد اینجان ولی تو همینطوری میخوای بیای تو؟ مگه از جونت سیر شدی؟ ماسک نداری؟ اینجا هر کس هست یا کرونا داره یا مشکوکه؛ میخوای خودت رو به کشتن بدی؟
این برخورد و حال درونی خودم رسما مرا به دو راهی انداخت. همان حالی که همیشه دقیقا قبل از تصمیمهای مهم سراغم میآیند؛
آن صدای که توی مغزت بلند بلند ساز مخالف میزند:
+ اصلا کی گفته وظیفهت اینه که بیای اینجا؟
+ برو یه کار دیگه بکن؛ برو توی کمک به تولید ماسک و...
+ اگه یکی به واسطه تو مریض بشه حقالناسش چی؟
+ اصلا به این فکر کردی اگه چیزیت بشه بچه_ها و خاتون چی؟
+ اگه این بیماری رو بگیری و بعدش بمیری چی؟ رسما خودکشیه
...
شماره خانم دکتر را گرفتم و گفتم که نمیتوانم بیایم داخل و خودشان بیایند بیرون. با دیدنش جا خوردم و کمی خندهام گرفت.
من خانم دکتر را در دفترش دیده بودم. با یک روپوش سفید و مقنعه مشکی و حالا یه موجود کاملا آبی که از نوک سر تا پایش گان داشت و یک عینک بزرگ روی چشمهایش. در دستش یک ماسک سفید بود و گفت: اول این را بزنید و بعد صحبت کنیم.
چند قدمی از در اورژانس گذشتیم؛ دکتر ماسکش روی را پایین کشید و گفت: ببینید ما در بیمارستان امام؛ یک کانکس در ورودی داریم و مراجعین چند پارامترشون مثل تب، اوتوست[میزان غلظت اکسیژن در خون] اندازهگیری میشه.
اگه این موارد از یه حدی بالاتر باشند به اورژانس تنفس [به در ورودی اورژانس اشاره کرد] و اگر نه به خونشون برمیگردند.
اگر مریض به اینجا منتقل بشه دوباره ازشون علائم گرفته میشه. اینجا میزان پارامترها دقیقتر مشخص میشن و بیمارها به دو دسته لاین یک و دو تقسیم میشن.
مریضهای لاین دو عموماً مریضهایی هستند که درگیری پایینتری دارند و مریضهای لاین یک موقعیتشون خطرناکتره. مریضهای لاین یک عموماً توسط اساتید و رزیدنتهای سال بالای عفونی بررسی میشن.
اگر بیمار اتوست نودوسهدرصد و پایینتر داشته باشه، ریسپراتوریریت بیستوچهار و بالاتر و تب بالای سیوهفتو هشت؛ لاین یک محسوب میشه و اگر یکی از این دو پارامتر رو داشته باشه لاین دو.
[بعد کمی مکث کرد و با تردید ادامه داد]: سوالی دارید؟
بابت توضیحاتشان تشکر کردم و گفتم: خوب قرار است من چه کمکی به شما بکنم؟
لبخندی زد و گفت: لطفی که شما به ما میکنید اینه که به نِرسهای[پرستارهای] ما که علائم حیاتی [اتوست، ریسپراتوریریت، بیپی و...] را میگیرند، کمک میکنید.
- چشم. راستی تعداد مراجعین چندتاست خانم دکتر؟
+ [خندید] اگه بهتون بگم میترسم برید و پشت سرتون رو هم نگاه نکنید.
- [خندیدم] نه میخوام حدودی بدونم.
+ روزای اول تا ۸۰۰ نفر هم داشتیم. اما این روزها حدود ۶۰۰ نفر میشن.
- ممنون. شما نکتهای ندارین؟
+ ببینید، اینجا همهچیزای تعیین کننده دقیقا پشت همون میزی که شما قراره بشینید اتفاق میافته. این که مریض به کدوم لاین منتقل بشه، اینکه مریض سریعتر به کدوم استاد برسه و دقت توی گرفتن و ثبت جزئیات؛ همهش روی میز شماست. چون پزشکان هم از روی گزارش شما تصمیم میگیرند و فرآیند درمان را به صورت پلن تعریف میکنن.
برای همین، کار شما از اهمیت بالایی برخورداره؛ من خواهش میکنم که حتی مواقعی که اورژانس شلوغ شد، مریضها بدخلقی کردن، دقت کارتون رو پایین نیارید. با اینکه میدونم بعضی وقتها از شدت خستگی و فشاری که به خودتون میاد و گلههایی که بیمارها یا همراهاشون میکنند؛ مجبورید سریعتر کار کنید؛ ولی این سرعت باعث نشه که شما بیماری رو در وضعیت هایریسک[با ریسک بالا] گزارش بدین یا برعکس.
«یک شروع بدون فیلتر»
همراه با خانم دکتر وارد اورژانس شدیم. خانم دکتر رو به خانمی[با حدود ۵۰ سال سن، چهرهای کاملا خسته و قدی کوتاه] که کمی جلوتر آمد گفت: ایشون آقای مومنی هستند.
خانم ماسک روی صورت را کمی پایین آورد و گفت: سلام آقا. خیلی لطف کردید که برای کمک به بچههای ما آمدید.
خانم دکتر رو به من گفت: «ایشون خانم آژیر هستند، مدیر درمانگاه[درمانگاه بیماریهای تنفس این روزها به اورژانس کرونا تبدیل شده بود]. بعد از احوال پرسی و گرفتن لباسهای مخصوص در کنار دو پرستار دیگر نشستم.
خانم دکتر آمد که مرا معرفی کند؛ پرستارها مشغول گرفتن علائم از یک پیرمرد بودند. خانم دکتر با دیدن پیرمرد گفت: بچهها؟ بهتون نگفتن که بیمار نباید ماسک ان۹۵ داشته باشه؟
یکی از پرستارها با تعجب گفت: ماسک ان۹۵ نباشه؟
نه.
بعد در حالی که رو به من کرد گفت: ببینید همه کسایی که میان اینجا یا کرونا دارن یا اینکه مشکوک به کرونان. اینها همهشون برای تنفس مشکل دارن؛ ماسکهای فیلتردار اعم از ان۹۵ یا چیز دیگه ساختارشون طوریکه برا ورود اکسیژن(دم) چند لایه دارند و برای خروج اکسیژن(بازدم) از فیلتر هیچ لایهای ندارن.
ینی مریض برای دم مشکل دارد و در بازدم همه ویروسیشون رو توی فضا منتشر میکنن.
بهترین نوع ماسک برای بیمارها ماسک ساده است. ماسک ساده یا همون ماسک_جراحی بهترین گزینه برای بیمارهاست. اگر توی مراجعههاتون مریض ماسک فیلتردار داشت حتما ماسکش رو عوض کنید.
بعد هم ادامه داد؛ ماسک ان۹۵ و فیلتردار برای کسایی که اصلا مشکلی ندارن و حتی مشکوک هم نیستن و برای حفاظت از خودشون استفاده میکنن که اون هم به نظر من از همین ماسکهای ساده میشه استفاده کرد.